توی مطب پزشک نشسته بودم و منتظر نوبت برای مادرم خانم زیبایی کنارم نشسته بود و به من گفت:چه پولی درمیارن این دکترا فکر کن روزی 50نفر رو که ویزیت کنن میشه... مشغول محاسبه ی درامد تقریبی پزشک بود که پیرمردی از رو به رو گفت چرا به این فکر نمیکنین که امشب 50… بیشتر »

موضوعات: داستان اخلاقی
   پنجشنبه 22 مهر 1395نظر دهید »
تیر 1404
شن یک دو سه چهار پنج جم
 << <   > >>
  1 2 3 4 5 6
7 8 9 10 11 12 13
14 15 16 17 18 19 20
21 22 23 24 25 26 27
28 29 30 31      
دنیای عجیبی شده است برای دروغ هایمان خداراقسم میخوریم و ب حرف راست ک میرسیم میشود جان تو . . .
جستجو
//Ashoora.ir|Clock Beginsساعت فلش مذهبی//Ashoora.ir|Clock Ends
خدایا پناهم باش